نیومده رفتم

چرخ گردونو روزگار غریب، دوستی، خنده ای عمیق


نمیدونم چه کسی براش مهمه یا هر چه هست حتی چه کسی منو میشناسه یا نه، اما خواستم اگر میرم بدون گفتن نباشه که خداحافظی کنم و شاید آینه........اوه. آرزوم اینه که همه با هم خوب باشیم و توی این چند روز خیلی چیزا دیدم که عکس آرزوی من بود، دختریو دیدم در تصاویر ضبط شده ای که به خاطر عشق کاری کرد که خوب نبودو اون مرد اما به خاطر حوسش کاری کرد که نباید و همه جا اتفاقای بدی افتاد که مقصر مردها بودن و دیگه از مرد بودن نگم، من که خجالت میکشم و حق میدم اگر جنس مخالفم منو به دید وحشت ببینه چون مرد هستم و مردها مرد نیستن، که انسان نیستن، فقط خیلیها

از خدا میخوام منو به آرزوهای خوبم برسونه که همانا تحقق خوبیها میان انسانها آرزوهای من هستن، دوست دارم یه روز بنشینم جایی که هزارها سال از گذشته و یا آینده مرد یا زنی پاک آنجا نشسته و خواهد نشست تا شاید بفهمم نور خدا از کجا میتابه تا آرامش بگیرم از اینکه خیلی خسته ام از دردهایی که فکر نمیکردم بدست بیارم


اگر انسانی، مراقب خواهرت باش، مراقب هر دختری که به کمک نیاز داره باش و فقط از تمایلات خودت چشم پوشی کن ، ثابت کن مرد هستی نه یک اُلاق....


خداحافظی پسری که میخواهد انسان بماند


دلتنگی، معین

عکسای دخترم شیرین :)


خب شاید خنده دار به نظر بیادا اما این عروسک نیست، این دختر منه و نمیدونم چرا همه فکر میکنن ببئی هست :) ولی جدا از شوخی، وقتی بتونیم که تصورات خوبمونو به یک شیء منتقل کنیم و اونا رو روبروی خودمون ببینیم خیلی جذاب و اثر گذار خواهد بود....تازگی ها از درو دیوارای شهر و از همه جای کشورمون و حتی دنیا خبرای بدی به گوش میرسه.....وقتی برام متاثر کننده هست که مثلا میشنوم دختری بی هیچ گناه توی جنگلهای گلستان مورد آزار قرار گرفته و بعد کشته شده، فکر میکنم ما چه کارایی رو به غلط انجام دادیم که این اتفاقا میافته و گاهی اشک میاد تا یادآوری کنه منم یه روز باید در راهی جان بسپارم تا قدمی در راه شادی آیندگان برداشته باشم، شاید شهادت لازم نباشه اما این اوج تفکرات من هست چون میخوام یه روز با تمام وجود با این بی عدالتی روبرو بشم و به نام حضرت زهرا و خداوند سهم خودمو در برچیدن زشتی ها به عمل برسونم......

میخوام با هم بمونیم

برای شروع،..... همیشه برای جدایی یک دلیل کافیه و برای با هم بودن هزار دلیل اما وقتی به هم پیوستیم برای با هم بودن یک و فقط یک دلیل وجود داره، عشق.... و برای جدا شدن هیچ دلیلی نیست

مادر

هر گاه تبسم شیرینی را در سیمای پاکت میابم، رنگ چشمانت و تمام آنچه از تو در نگاهم میبینم تبدیل به اشاره هایی میشوند که به شکلی جادویی گستره هستی را بر پهنه الهی روحم به ظهور میرساند؛ آن گاه است که حجمه های شرک آلود نوعی از زندگی بشر فراموشم میشود، زیرا با وجودت من را به وجود خداوندی توانا در پس خلقت ذره های هستی بخش آگاه کردی، مادر دوستت دارم