نیومده رفتم

چرخ گردونو روزگار غریب، دوستی، خنده ای عمیق


نمیدونم چه کسی براش مهمه یا هر چه هست حتی چه کسی منو میشناسه یا نه، اما خواستم اگر میرم بدون گفتن نباشه که خداحافظی کنم و شاید آینه........اوه. آرزوم اینه که همه با هم خوب باشیم و توی این چند روز خیلی چیزا دیدم که عکس آرزوی من بود، دختریو دیدم در تصاویر ضبط شده ای که به خاطر عشق کاری کرد که خوب نبودو اون مرد اما به خاطر حوسش کاری کرد که نباید و همه جا اتفاقای بدی افتاد که مقصر مردها بودن و دیگه از مرد بودن نگم، من که خجالت میکشم و حق میدم اگر جنس مخالفم منو به دید وحشت ببینه چون مرد هستم و مردها مرد نیستن، که انسان نیستن، فقط خیلیها

از خدا میخوام منو به آرزوهای خوبم برسونه که همانا تحقق خوبیها میان انسانها آرزوهای من هستن، دوست دارم یه روز بنشینم جایی که هزارها سال از گذشته و یا آینده مرد یا زنی پاک آنجا نشسته و خواهد نشست تا شاید بفهمم نور خدا از کجا میتابه تا آرامش بگیرم از اینکه خیلی خسته ام از دردهایی که فکر نمیکردم بدست بیارم


اگر انسانی، مراقب خواهرت باش، مراقب هر دختری که به کمک نیاز داره باش و فقط از تمایلات خودت چشم پوشی کن ، ثابت کن مرد هستی نه یک اُلاق....


خداحافظی پسری که میخواهد انسان بماند


دلتنگی، معین